ساعت کلاس سهتار با ساعت درس ترسیم فنی در دانشگاه تداخل داشت. تا من میخواستم از لویزان خودم را به پیچ شمیران برسانم، در تهرانِ سالِ هفتاد، دیگر چیزی از کلاسِ ساز باقی نمیماند. هیچ ایرادی نداشت؛ هر مشکلی راهحلی دارد. برای حضور در اولین جلسۀ کلاس سهتار، کلاس ترسیم فنی را نرفتم. با خانم لطفی صحبت کردم، که من اگر بخواهم کلاس دانشگاهم را بروم، دیر به کلاس ساز میرسم. او گفت: هفتۀ آینده سعی کن بعد از کلاس دانشگاه خودت را هر چه سریعتر برسانی، ببینیم چه ساعتی میرسی، تا بعد یک فکری به حالت بکنیم».
هفتۀ بعد من این کار را انجام دادم و به استاد فنی گفتم: من باید خودم را به کلاسی در مرکز شهر برسانم و اگر اجازه بدهید کمی زودتر بروم!». و استاد با کمی مکث و تامل، و با کمی تاخیر و مقدار زیادی بیمیلی چنین اجازهای را صادر کردند. نتیجۀ چنین برخوردی این شد که من جلسۀ بعد را دوباره غایب بودم و چون این جلسۀ آخر ترم بود، و با توجه به مطالبی که در سطرهای بعدی خواهید خواند، این سنگ برای همیشه از پیش پایم برداشته شد! باری حدود ساعت شش و نیم رسیدم به کلاس ساز. خانم لطفی گفت: ساعت کار موسسه تا هفت است، اما ایرادی ندارد، ما از استاد و دوستان همکلاسیتان خواهش میکنیم کلاس را از شش و نیم شروع کنند، که در این صورت نیم ساعت دیرتر میرویم؛ اتفاقاً بد هم نیست، این وسط استاد هم یک چای میخورند و استراحتی میکنند!». این تماماً لطف بود! من میفهمیدم که این اتفاقها داشتند چیزی را در درون من محکم میکردند. مدیر موسسه و استادِ درس، نیم ساعت دیرتر تعطیل کنند، و از دو شاگرد دیگر هم بخواهند که دیرتر بیایند، تا من بتوانم سر این کلاس حاضر شوم.
البته اگر این تغییر برنامه صورت نمیگرفت هم اتفاق عجیبی نمیافتاد، بلکه فقط یک گزینه باقی میماند: غیبت دائم در کلاس ترسیم فنی! شاید این به نظر لاف بیاید، اگر ندانید که سه ماه بعد نه فقط این درس، که اساساً تحصیلات دانشگاهی بر دوشم سنگینی کرد، و با کلی کشمکش و گیر و دار با خانواده، از رشتۀ تحصیلیام انصراف دادم و آزاد شدم.
من از آن روز که در بند تواَم آزادم
کلاس ,فنی ,هم ,ساعت ,نیم ,استاد ,و با ,ترسیم فنی ,که در ,به کلاس ,خانم لطفی
درباره این سایت