محل تبلیغات شما

 

در همان جلسه‌های اول، استاد سفری به خارج از کشور داشت و کلاس دو یا سه هفته برگزار نشد. این وقفه موجب می‌شد که مطالب درسی را بیشتر تمرین کنم و کیفیت کار را بالا ببرم. بعد از پایان ترم دانشجویی برای تعطیلات تابستان به شهر خودم برگشتم. هفته‌های بعد و در طول تابستان باید هر هفته نزدیک هزار کیلومتر طی می‌کردم تا به کلاس برسم. فقط با اتوبوس می‌توانستم از شهر خودمان مستقیماً به تهران بروم. برنامه‌ریزی برای سفر با قطار و هواپیما مشکلات خودش را داشت. باید ابتدا به مرکز استان می‌رفتم، و این رفت و آمد در شروع دهۀ هفتاد آنقدر قابل برنامه‌ریزی نبود. ضمن این که برای رفت و آمد با هواپیما نمی‌توانستم از پس هزینه‌ها برآیم.

اتوبوس‌های همۀ شرکت‌ها حول و حوش ساعت دو ظهر حرکت می‌کردند و صبح روز بعد به تهران می‌رسیدند. کلاس استاد از ساعت سه ظهر شروع می‌شد، و من از ایشان خواهش کرده بودم که اول وقت بیایم، چون خستگی یک شب در اتوبوس خوابیدن و بعد آوارگی صبح تا بعداز‌ظهر در خیابان‌های تهران آنقدر انرژی‌ام را می‌گرفت که واقعاً در تمرکز و در فراگیری درس دچار مشکل می‌شدم، و اگر می‌خواستم تا آخر وقتِ کلاس هم منتظر بمانم دیگر رمقی برایم نمی‌ماند. اتوبوس‌های برگشت از تهران به شهرمان باز ساعت دو ظهر از تهران حرکت می‌کردند، پس من ناچار بودم برگشت را با قطار یا اتوبوس شب به مرکز استان بگیرم، و صبحِ روز بعد از آنجا به شهر خودمان بروم.

ناگفته نماند که یک بار طبق همین برنامه امروز ظهر از خانه راه افتادم و فردا ظهر به موسسه رفتم، و با نگاه متعجب خانم لطفی مواجه شدم: ای وای! مگر با شما تماس نگرفتیم؟ امروز استاد نیستند، و ما فکر کردیم با شما هم تماس گرفته‌ایم!». و من دست از پا درازتر هزار کیلومتر راه را برگشتم به زادگاهم!

پایان تابستان سنگ هایم را با خودم واکندم، و به این نتیجه رسیدم که من در رشته ی فنی ماندگار نیستم، و وقتم را نباید بیش از این تلف کنم. خانواده و خصوصاً مادرم چنین چیزی را نمی پذیرفتند، و مخالفت صریح خودشان را با این تصمیم ابراز کردند. اما من در سن بیست سالگی فکر می کردم خودم باید برای زندگی ام تصمیم بگیرم، و باید بتوانم، و می توانم. در سفری که می توانست برای ثبت نام ترم جدید باشد، یک دل و یک جهت به دانشگاه رفتم و انصراف دادم. هیچ کس از این خبر استقبال نکرد، و مادرم با ناراحتی بسیار ناخشنودی اش را نشان داد. پدرم هم قطعاً همین موضع را داشت، اما اهل برون ریزی و بیان موضع اش نبود. به هر جهت من آن جوجه ای بودم که از خایۀ بط»ی که زیر پای مرغ خانگی بود بیرون امده بودم و حالا انگار درون آب می پریدم، و مرغان خانگی حیران، که چرا چنین می کنی! پس از گذشت حدود سه دهه از آن تاریخ، هنوز آن تردید می تواند معتبر باشد، که آنها فکر کنند اگر آن راه را رفته بودم چنین و چنان می شد؛ و من هنوز معتقدم حال که آن راه را نرفته ام، در عوض تجربه هایی کرده ام که در نبودشان زندگی ام صرفاً حرکتی در جادۀ تکرار می بود. من به هر قیمتی بود خواستۀ خودم را زندگی کردم، و نه خواستۀ دیگران را. و این ترکِ بزرگراه های آزموده و برگزیدنِ مسیرهای سنگلاخ و ناپیموده، البته که کار راحتی نبود، اما همچنان معتقدم به سختی هایش می ارزید. 

اولین و نقدترین سختیِ انصراف از دانشگاه، رفتن به خدمت سربازی، و در نتیجه دو سال دوری از کلاس ساز بود.

گر بدانم که وصالِ تو بدین دست دهد

دل و دین را همه دربازم و توفیر کنم 

 

 

جوجه ی بط و مرغان خانگی

این سو کشان، سوی خوشان!

چه دانستم که این سودا...

ظهر ,تهران ,کلاس ,یک ,راه ,ساعت ,را با ,و در ,راه را ,و من ,شهر خودمان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها